loading...
نقطه سر خط ...
123 بازدید : 244 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نيستم؟ دختر: سلام. خواهش می کنم? ASL pls

پسر: تهران/وحيد/۲۶ و شما؟ دختر‌: تهران/نازنين/۲۲

پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنينه.

دختر: مرسی!شما مجردين؟ پسر: بله. شما چی؟ازدواج کردين؟

دختر: نه. منم مجردم. راستی تحصيلاتتون چيه؟

پسر: من فوق ليسانس مديريت از دانشگاه
MIT اَمِريکا دارم. شما چی؟

دختر : من فارغ التحصيل رشته گرافيک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.

پسر:
wow چه عالی!واقعا از آشناييتون خوشحالم.

دختر : مرسی. منم همين طور. راستی شما کجای تهران هستين؟

پسر: من بچه تجريشم. شما چی؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجريش می شينين؟

پسر: خيابون دربند. شما چی؟

دختر : خيابون دربند؟ کجای خيابون دربند؟

پسر : خيابون دربند. خيابون...... کوچه......پلاک....شما چی؟

دختر: اسم فاميلی شما چيه؟

پسر: من؟ حسينی! چطور؟

دختر:چی؟وحيد تويی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوایبری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانيکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟

پسر : اِ عمه ملوک شمائين؟چرا از اول نگفتين؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فريده.... آخه می دونين...........

دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت ميدی؟می دونم به فريده چی بگم!

پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فريده چيزی نگين!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فريبرز چيزی نمی گم!

دختر:‌او و و و م خب! باشه چيزی بهش نميگم.ديگه اسم فريبرزو نياريا!راستی من بايد برم عمو فريبرزت اومد. بای

123 بازدید : 112 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

نگـــــــــــو درستش میکنـم ســــه روزه

خـــــــــرابتـــرم میشـه دلت میســــوزه

زنت اگــــــه مثـل خـــودت نبــــــاشـــه

دو روز دیگه تـو خــــونه ی بــــابــــاشه

چـــرا میــخـوای رزوه شــو تغیــیر بـدی

نیـــومـــده بـــــه طفلـکی گیـــــر بـدی

چــــرا میخــوای نوششو نیشش کنی؟

مُهره ی نمــــره پنجـــو شیشش کنی؟

تو که خودت ســایـزتــــو داری از پـیش

برو پی مُهــــره ی نمـــــره ی شیــش

این کــــــــه میگم نمـــــره ی اخلاقـیه

بقیـــــه ی چیزا هنـــــــوز بـــــــــاقـیـه

همّه چی مون از روی خـود خــــواهیـه

تصــــــوّ راتمـــون همـش وا هیـــــــه

از ته شـــوش بگیر برو تـــــــا جــــردن

دروغ شــــــده عینهــــو آب خـــــوردن

رفیقمون تـــوی پی . اچ . دی گیـــــره

میخـواد بــره دی . اچ . پی ام بگیــره > d.h.p = دختر حاجی پولدار

یارو خودش هر کاری خـواسته کــرده

دنبـــال دختــــــر نجیب می گـــــــرده

میخواد مث هلـــــو رسیـده بـــــــاشه

آفتـــــاب و مهتاب ام ندیـده بـــــــاشه

درسته میدون مـــــــانـــــــــورش کمه

امـــــــــــــــا اونم مثــــل خــودت آدمه

شــایـد اونم کسی رو دیده بـــــــاشه

یکی دو بــــار دلش تپیــده بــــــاشــه

این چیــــــــزا بیــن آدمــــــــا ذاتـیـــه

اون کــــه اینــــارو نداره قــــــــــاطیـه

اینجا ” تی “دو نقطه مون “طــا”شـده

قــافیه مـون یه خورده ” اکفــا ” شده

یـه مــــو قه هـایی بـــا یــه ذرّه دقت

نقــــطه ی ضعفت میشه عین قــوّت

به خـاطـر یــه “طـــــــا ” نمیگـزم لب

دوبــــــاره مـیـرم سـر اصل مطلـب

دختــر بیچـاره کــه شکل مـــاهــه

چیکــار کنـه کـه قلب تـو سیـــاهـه؟

خـدا بـه اون هـر چی قشنگی داده

از نظــر تــــو مــــایــه ی فســــاده

بهش میگی از تـو خـونـه جُم نـخور

هــر چی بگـه میگی صـداتــو بـبُر

تو خـونه اخم و فُحش و دادو بیــداد

تـــوی خیـابونم کـه گشت ارشـــاد

———— ——— ——— ——-

بـاید بری کُلاتــــــو قــــاضی کنی

یـه خورده تمـرین ریــــــاضی کنی

دلت میخواد تــــو هـر دقیـقه و رُب

هر چی میگی اونم فقـط بگه خُب

امّا مهمّه خُب چـه جـــوری باشه

از ته دل بــاشه یــا زوری بـــاشه

خُبای کوتاه و کشــــــــیده داریـم

خُبای بی حال و لهیـــــــده دارـیم

فـرق اینــــا زمین تــا آسمــــونـه

آدم بـــــاید ایــن چیـزارو بدونــــه

مثل دوتــــا ردیـف تــوی مثـنــوی

یه خُب باید بگی یه خُب بشنـوی

یه بیت خوب ، با دوتـا خُب قشنگه

یکی خُبش کـم بشه کار می لنگه

———— ——— ——— —-

تــــا پســــرا بهم نگفتن چـــــرا

یه خورده هم برم سر دختـــــرا

———— ——— ———

بعد چهــــار ســـــال پشت کنـکـور

قبول شدی یه جــــای دور بــــا زور

آخر سر گــــرفتی بـــــا هـنّ و هن

لیســـــــانــس درّه تپّـــه از رودهـن

نشستی خــونـه گل لگد می کنی

خـواستـگارای خــوبــو رد می کنی

به خـــــــاطر اینکـه لیسـانس داری

بی خـودو بی جهت کلاس میذاری

چرا باید تو کـه لیسانسه مــــونی؟

از رو کتــاب متنـو غلـــــط بخـونی؟

یه نکته هم بگم که یـــــــادت نـره

لیسانس خوبه ، ولی سـواد بهتره

میگی فلانی کــه بـابــاش وزیــــره

روزی هزار دفـعه بـرات می میـــره

برای ســـرکــار که بـابــات عـوامـه

فکـرای اینـجوری خیــال خـــــامــه

آخه بابــا اونکه بـــابـــاش وزیــــره

مگه خُـله بیـــــاد تـــــــورو بگیــره

هرجـــا میری کلّی طلا بــاهـــاتـه

تمـــوم دغدغت النگـــــوهـــاتــــه

تــــــوی طــلا فــــروشیـا پلاسی

بــه این میگن آخــــر بی کلاسی

میخوای مث عروس قصّه ها شی

کلّ نداشته هــاتـو داشته بـاشی

هزار امیــــد و آرزو بــاهــــاتــــــه

اینــا امید نیست، عُقده هـــــاتــه

شوهر بیچاره کـه کـــــــارمنــــده

چـه میدونه قیمت بنــــــز چـنــده

فـرشای شوهرت کــه زیر پـــاتـه

بعض گلیم پـــــاره ی بـــابـــــاتـه

صبر اونم یـه دفعـه ای سر میــاد

صدای آژیـــــــــر خطـر در میـــاد

وقتی ببــینه زندگیش سیـــاهــه

چاره ی کـــــار توی دادگــــاهــه

123 بازدید : 149 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

خداوند گفت:سوگند به اسبان دونده ای که نفس نفس می زنند؛

سوگند به اسبانی که به سم از سنگ آتش می جهانند؛

اسبان شنیدند

و چنین شد که بی تاب شدند

و چنین شد که دویدند،

چنان که از سنگ آتش جهید.

اسبان تا همیشه خواهند دوید از اشتیاق آن که خدانام شان را برده است؛

 

 

خداوند گفت: سوگند به انجیر و سوگند به زیتون.

و زیتون , انجیر شنیدند

و چنین شد که رسم روییدن پا گرفت و سبزی آغاز شد

و چنین شد که دانه شکفتن آموخت و خاک رویاندن

 و چنین شد که انجیر جوانه زدو زیتون میوه داد؛

 

 

خداوند گفت: سوگند به آفتاب و روشنی اش. سوگند به ماه چون از پی آن بر آید

سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فرو پوشد

 وسوگند به آسمان و سوگند به زمین؛

آن ها شنیدند

 و چنین شد که آفتاب بالا آمد و ماه از پی اش.

 و چنین شد که روز روشن شد و شب فرو پوشید.

و چنین شد که آسمان بالا بلند شد وزمین فروتن؛

 

 


و انسان بود و می دید که خداوند به اسب و به انجیر قسم می خورد،

 به ماه و به خورشید و به هر چیز بزرگ و کوچک؛

و آن گاه دانست که جهان معبدی مقدس است

و هر چه در آن است متبرک و مبارک است؛

 

 


پس انسان مومنانه رو به خدا ایستاد

 و تقدیس کرد اسب و زیتون وماه را،

 آفتاب را و انجیر و آسمان را...

  

May Joy and  happiness 

in a new beginning unfold,
May you embrace all,
cherish and hold,
Wishing you the best in all that you do,
On this special day, best wishes,
 I wish for you and your family.

123 بازدید : 131 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

یکخانم 45 ساله که یک حملهء قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود ..
در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند
حضرت عزرائیل رو دید و پرسید
: آیا وقت من تمام است؟
حضرت عزرائیل گفت: نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید
در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد کشیدنپوست صورت-تخلیهء چربیها(لیپو ساکشن)-عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم . فقط بهفکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود !!!!

از اونجایی که او زمان بیشتری برای زندگی داشت
از این رو او تصمیم گرفت کهبتواند بیشترین استفاده را از این موقعیت (زندگی) ببرد.
بعد از آخرین عملش او از بیمارستان مرخص شد در وقت گذشتن از خیابان در راه منزلبوسیلهء یک آمبولانس کشته شد .
وقتی با حضرت عزرائیلروبرو شد او پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه فرصت دارم چرا شما مرااز زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟
حضرت عزرائیل جواب داد : اِاِاِا شماییییییید نشناختمتون

123 بازدید : 130 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

 من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید

  خدا گفت : نه   آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

  من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد

خدا گفت : نه

  روح تو کامل است . بدن تو موقتی است   

  من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد

  خدا گفت : نه

  شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است

  من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد

  خدا گفت : نه  

  من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد

  من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد

  خدا گفت : نه

  درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد

  من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد

  خدا گفت : نه

  تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی  

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید

  خدا گفت : نه

  من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری

  من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم

    خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی

باشد که خداوند تو را برکت دهد...

برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنیا ارزش داشته باشی

داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت

تعداد صفحات : 37

درباره ما
نوسان!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 33
  • بازدید ماه : 82
  • بازدید سال : 1,466
  • بازدید کلی : 31,371
  • کدهای اختصاصی