loading...
نقطه سر خط ...
123 بازدید : 153 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟


هیچکس جوابی نداد همه ی کلاسیکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه هایکلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لناترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
وادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهدبستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلمراه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه هایشبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتراز هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...
منتا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اونحتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی هایشبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از تهقلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشوگرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا باگرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدیعشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیادباهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع روگفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یهچنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی منطاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم وگفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم کهبرو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگداونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرممنرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحملکنی.بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو تویزندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یهنامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم ودارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ماتوی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس منزودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو (ب.ش)
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی
لنابه بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسهداخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی ازبستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
نوسان!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 88
  • بازدید سال : 1,472
  • بازدید کلی : 31,377
  • کدهای اختصاصی