loading...
نقطه سر خط ...
123 بازدید : 129 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

از آن روزی که دیدم روی ماهت

ندیدم هیچ شب یک خواب راحت

ز چشمم اشک می آید ز دل آه

پریشان گشته ام زین عشق جانکاه

دگر کافیست جانا گریه زاری

بگو پس کی بیایم خواستگاری

جوابش داد لیلی با قر و ناز:

که ای مجنون مزاحم گشته ای باز

بجز دکتر نبوده خواستگارم

تو بی مدرک چه داری انتظارم؟

مرا دیدی و دل از دست دادی

ولی با خود نگفتی بی سوادی

تو دایم در بیابانها پلاسی

همیشه باعث اُفت کلاسی


برو عشق مرا بیرون کن از سر

چه کس داده به امثال تو دختر

چو عاشق این شنید از دلبر خویش

به زیر افکند از خجلت سر خویش

ز لیلی با دلی پر درد شد دور

پس از آن کرد مجنون عزم کنکور

ز چشم مردمان سالی نهان شد

به غاری رفت و خرخون جهان شد

پس از یکسال رنج و زحمت و زور

گذشت او عاقبت از سد کنکور

به دانشگاه پس عزم سفر کرد

برفت و لیلی خود را خبر کرد

بگفت ای دوست شد هنگام رفتن

جدایی سخت خواهد بود بر من

اگر بختم دهد ای یار یاری

پس از تحصیل آیم خواستگاری

به زودی باز می گردم به سویت

دوباره می شوم مجنون رویت

چنان می ریخت اشک از دیدگانش

که گاهی بند می آمد زبانش

زلیلی شد جدا با وضع و حالی

گذشت از رفتن او چند سالی

نه آفی زد نه ایمیلی فرستاد

نه یک نامه سوی لیلی فرستاد

همی می رفت روز و هفته و ماه

نبود از حال و روزش لیلی آگاه

دل لیلی پر از غم بود و تشویش

هراسان بود از ترشیدن خویش

تمام روزها این بود کارش

که در بندد به روی خواستگارش

نشسته بود و چشمانش به در بود

از آن مجنون عاشق بی خبر بود

به او گفتند اهل خانواده

که ای دختر نباش اینقدر ساده

دگر مجنون نمی آید به پیشت

از اینجا رفته خندیده به ریشت

نشسته بی مروت پیش یارش

تو خود را می کشی در انتظارش

گذشت ایام و آن مجنون ناکام

نیامد سوی لیلی تا سر انجام

قلم برداشت لیلی با دلی خون

چنین بنوشت بر کاغذ که مجنون

کشیدم انتظارت صبح تا شام

نه یک نامه فرستادی نه پیغام

من اینجا بی خبر از کار و بارت

شنیدم طعنه بهر انتظارت

به امیدی که روزی بازگردی

نکردم گفتگو با هیچ مردی

در خانه به روی خلق بستم

غرور خواستگاران را شکستم

چه شد آن حرفهای عاشقانه؟

نگفتی باز می گردی به خانه؟

نه خود بازآمدی سوی دیارت

نه پیغامی فرستادی به یارت

کجا رفت آن همه عشق و محبت؟

تو عاشق بوده ای ارواح عمّت؟

چنین بنوشت لیلی بعد فرمود:

جواب نامه ما را بده زود

زمجنون عاشق بی صبر و تابش

پس از چندی چنین آمد جوابش

که ای لیلی چه می پرسی ز حالم

که آخر درس خواندن شد وبالم

چو دانشجو شدم خاکم به سر شد

دلم از غصه ها زیر و زبر شد

به دانشگاه رفتم صبح تا شب

غذای سلف را خوردم مرتب

به معده ریختم هر صبح و هر شام

کبابِ مثل سنگ و جوجه خام

غذایی خورده ام در طول تحصیل

که با یک ذره اش جان می دهد فیل

چه می دانی تو احوال من زار؟

که می پرسی ز عشق و روز دیدار

گرفتم جزوه و خودکار دستم

به پای درس استادان نشستم

شنیدم درس ایشان را به دقت

نوشتم جزوه ها را با مشقت

زمان عصر می رفتم شتابان

به سوی خوابگاهِ همچو زندان

اتاقی تنگ مثل لانه موش

که می شد یافت هر جنبنده ای توش

گذشت ایام من با تیره بختی

نیاسودم دمی از رنج و سختی

نشد لای کتاب و جزوه ام باز

زمان امتحاناتم شد آغاز

زمان اضطراب و گریه زاری

زمان جزوه و شب زنده داری

بماندم تا سحر چون جغد بیدار

نخوابیدم دمی از درس بسیار

سر جلسه زدم بسیار بر سر

که بیرون آید آنچه کردم از بر

بجای پاسخ برگ سفیدم

بسی مو کندم و ناخن جویدم

به یک خوش نمره تا کردم اشاره

مراقب برگه ام را کرد پاره

شروع امتحان با حمد و سوره

پس از پایان آن هم آبغوره

از این ایام چون آسوده گشتم

بیامد نمره های هفت و هشتم

برای نیم نمره پیش استاد

قسم خوردم به جان جد و آباد

سر استاد شد از دست من تاس

نه و نیمم ولی آخر نشد پاس

برو دست از سرم بردار لیلی

که دیدم اندر اینجا رنج خیلی

میان غصه و غم پیر گشتم

ز عشق و عشقبازی سیر گشتم

مباش از دستم ای لیلی غضبناک

اگر عشقت فراموشم شده پاک

چنان با دردها گشتم هم آغوش

که درد عشق را کردم فراموش

برو با هرکه می خواهی صفا کن

فقط ما را در این غمها رها کن

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
نوسان!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 102
  • بازدید سال : 1,486
  • بازدید کلی : 31,391
  • کدهای اختصاصی