loading...
نقطه سر خط ...
123 بازدید : 136 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)
مردم با نگاهي خيره به او مي نگريستند و با خودفکر مي کردند که اين پيرمرد چطور ادعا
مي کند قلب زيباتري دارد !
مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره کرده خنديد و گفت : « سرشوخي داري ؟ قلبت را با قلب من مقايسه کن  !  قلب تو تنها مشتي زخم وخراش و بريدگي است !  »
  پيرمرد گفت : « درست است ، قلب تو سالم به نظرميرسد  . اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نخواهم کرد ... تو نخواهي دانستکه هر زخمي يادگار مهر کسي است که من بخشي از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشيدهام ، گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است که به جاي آن تکه ي بخشيده شده، قرار داده ام . اما چون اين دو عين هم نبوده اند ، گوشه هايي دندانه دندانه برقلبم دارم ، آنها برايم بسيار عزيزند ، چرا که يادآور عشقي زيبا هستند . بعضيوقتها بخشي از قلبم را به کساني بخشيده ا م اما آنها چيزي از قلب خود به من ندادهاند  !  اينها همين شيارهاي عميق هستند . گرچه دردآورند اما ، باز يادآور يک دلدادگيه من اند و من همه در اين اميدم که آنها روزي باز گردند و اينشيارهاي عميق را با قطعه اي که من در انتظارش بوده ام پر کنند . پس حال مي بيني کهزيبايي واقعي چيست ... ! »
  مرد جوان چند لحظه بي هيچ سخني اورا نظاره کرد ،در حاليکه اشک از گونه هايش سرازير بود ، سمت پيرمرد رفته از قلب جوان و سالم خودقطعه اي بيرون آورد و با دستاني لرزان ، به پيرمرد تقديم کرد . پيرمرد آنرا گرفت ودر قلبش جاي داد و او نيز بخشي از قلب پير و زخمي خود را در جاي زخم قلب مرد جوانقرار داد .
  مرد جوان به قلبش نگريست ، سالم نبود ، اما او وجمعيت همگي اذعان داشتند که از هميشه زيباتر بود
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
نوسان!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 114
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 201
  • بازدید ماه : 628
  • بازدید سال : 2,012
  • بازدید کلی : 31,917
  • کدهای اختصاصی