loading...
نقطه سر خط ...
123 بازدید : 138 شنبه 01 آبان 1389 نظرات (0)

شاهزاده با تمسخر گفت: ” من که دختر نیستم باعروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را

برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبورداد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.

سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ ازگوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او

سومین عروسک را امتحان نمود.

تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، ازهیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد

بلافاصله گفت : ” جناب شاهزاده، اینان همگیدوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی

نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جابازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که

همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته ” شاهزادهفریاد شادی سر داده و گفت: ” پس بهترین دوستم

همین نوع سومی است و منهم او را مشاور اموراتکشورداری خواهم نمود. “

عارف پاسخ داد : ” نه ” و بلافاصله عروسک چهارمرا از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و

گفت: ” این دوستی است که باید بدنبالش بگردیشاهزاده تکه نخ رابر گرفت و امتحان نمود. با

تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگراین عروسک نیز خارج شد، گفت : ” استاد اینکه

نشد !“

عارف پیر پاسخ داد: ” حال مجددا امتحان کن ”برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.

شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخدر داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد

و گفت: ” شخصی شایسته دوستی و مشورت توست کهبداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت

توجهی نکند و کی ساکت بماند
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
نوسان!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 92
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 179
  • بازدید ماه : 606
  • بازدید سال : 1,990
  • بازدید کلی : 31,895
  • کدهای اختصاصی