گفتست قراری بگذاريم
وقت است که سازی بنوازيم
شد موعد و آن يار نگونبخت
قولش فراموشو نگاهش گشت خاموش
بی آنکه درين ميکده باشيم
مهر می و همسازيه ساقی
هک گشت به پيشانيه خستم
از بخت بدم آن يار خموشم
با اينکه بديدست ره و راه دلم را
يک جمله به عنوان نياورد
ما منتظريم لب بگشايی
تا يار بيان دارد و آن حکم رهايی